سراب و وصال
- جمعه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۰۰ ب.ظ
- ۰ نظر
و امروز یکسال شد
از اتفاقی که نمی دانم چه بود
اما مطمئنم خوب شروع شد و عالی هست
و چطور خواهد ماند؟
آیا مثل بسیاری از رابطه های این روزهای خاکستری، بعد از اوج سقوط خواهد کرد؟!
تردید تلخه
اما مجبورم برای رسیدن به یقین از جاده تردید عبور کنم
در اولین دیدارمان برق وجودت گرفتم
انرژی فراوانت و حتی ظاهرت را خالصانه حس کردم
گرمای صمیمیتت قابل انکار نبود
دوست داشتنی بودی
با این همه نزدیکت نشدم
تردید کردم...
از خودم پرسیدم اولی یا دومی؟
صبح صادق را دیدم اما به انتظار فجر کاذب صبر کردم
لعنت به صبر هنگام وصال
طمع کردم و باختم!
نفهمیدم که هنگام دوست داشتن دو نفر باید رفت سمت دومی...اگر اولی مطلوب بود نیازی به دیگری نبود
مقصر تو بودی که با خوبی خالصانه و طوفانیت در خیال خوام بردیم که حتما معشوقه رویاییم هم به همین خوبی خواهد بود...و حتی بهتر!
سه ماه تابستان گوز کردم تو کتری، نشستم پاش به فکری
شکست با همه تلخی هایش ته مزه ای شیرین از جنس حقیقت ناب بی پرده داشت
چندبار سعی کردم ندیده بگیرمت و با دور شدن ازت به آن دخترک نزدیک شوم
اما روزگار چنین نمی خواست
انگار خودم هم چنین نمی خواستم و فقط وانمود می کردم
چه شب هایی که تا صبح باهم گفتیم و گریستیم و همدیگری را آرام کردیم
Let's Talk About Love
دلداری دادیم اما بهم دل ندادیم
شاید هم دل باخته شده ایم و خودمان خبر نداریم...صرفا انکار می کنیم
حالم از منفی بافی بهم می خورد
خوشحالم آن نکبت بی شعور بی سراپا بی لیاقت را از دست دادم و در عوض تو را دارم
قانونی نانوشته اما محکم است...تا از دست ندهی به دست نمی آوری
و از همه نظر فرسنگ ها بالاتری
می پذیرم خودمم هم مقصر بودم و محبت بیش از اندازه پای کسی ریختم که درست نمی شناختمش و اصلا تکلیفش با خودش مشخص نبود
اما هرگز فراموش نمی کنم آن شبی که از مادرم گفتم و بغضم شکست
سنگ صبور خوبی برایش بودم اما تنها باری که احساس درونیم را بازگو کردم اصلا بازگشت خوبی دریافت نکردم
فقط مثل بز اخفش با سکوت گوش می داد و هنگامی که گفتم: ببخشید ناراحتت کردم گفت: اینا رو به من نگی به کی بگی؟!
تنها نگرانیش این بود که مبادا خوشم باشد و با جنس لطیف صحبت کنم! درک کردن هم که از اول وطیفه من بود
از گفته خود پشیمان شدم و تصمیم گرفتم دیگر با احدی درباره احساساتم صحبت نکنم چرا که هیچ کس نمی فهمید چه می گویم
شاید مشکل از خودم بود؟؟؟
اما تو ثابت کردی هنوز انسانیت زنده است
دوستان خوب اندک اند...اما دست یافتنی است
شریک دیوانگی هایم بودی و هیچ وقت به خاطر افکار و رفتار عجیبم سرزنشم نکردی
عدو ها اگر چه قلب هایمان را شکستند اما سبب خیر شدند
اگر عشق را به معنای پیش پا افتاده امروزی اش تفسیر کنیم که طوفانی شروع می شود و زود هم خاموش می گردد
تو دقیقا برعکسی
در طی زمان به دست آمدی و هیچ وقت آنقدر زیادی نبودی که دل را بزنی
و امروز بعد از یکسال فهمیدم که چه هستی
یک دوست خیلی خوب
خیلی خوب!!